احمدآقا سر فیلمهات چی میاد؟
روزنامه شرق - چهارشنبه 8 خرداد 1392- | شماره 1745 |
روزنامه شرق - چهارشنبه 8 خرداد 1392- | شماره 1745 |
گفتگو
با احمد جورقانيان، فيلمباز حرفه اي!
عشق
فيلم
فرانك
آرتا
از زماني كه برادران
لومير «سينما» را اختراع كردند تا به امروز اين معجون هنر، صنعت و رسانه، كار دست
خيلي ها داده است. جذابيت آن به اندازه اي است كه از عاشقان و سينه چاكان سينما
گرفته تا آدم هاي فراري از تصاوير متحرك جنون آساي قرن بيست و يكمي، با قهرمانان و
ستارگان روزگار سپري مي كنند... .
يكي از همين عاشقان سينه چاك سينما، آقايي است به نام «احمد
جورقانيان»، ساكن خيابان جمهوري. او يكي از فيلمبازهاي حرفه اي است. وقتي درباره
سينما با او صحبت مي كني، محال است كه چيزي را از قلم بيندازد. آنقدر سريع اسامي
ستارگان را در يك چشم برهم زدن بر زبان مي آورد كه گاهي شك مي كني، نكند آنها
فاميل و يا دوستان نزديكش باشند. ولي اين طوري نيست! اصلا قضيه جدي تر از اين
حرفهاست. او شبانه روز با هنرپيشگان محبوب خود زندگي مي كند. خدا آن روز را نياورد
كه اسم يكي از آنها را اشتباه تلفظ كني، آن وقت با غرولند مي گويد: «تو چه
سينمادوستي هستي كه اسم فلاني را نمي داني؟!»
احمدجورقانيان هرچه
توي زندگي داشت خرج خريد فيلم و عكس و پوستر كرد... حالا هم كه در دهه پنجم زندگي
اش، برف سپيدي بر روي موهايش نشسته، با حرارت درباره سينما مي گويد و تو درمي ماني
در پاسخ اين پرسش كه عشق، آدم را تا به كجا مي برد؟
مي گويد: «متولد ۱۸ ارديبهشت ۱۳۲۷ در بهشهر هستم.
اولين بار در سينما «شهنا»ي بهشهر كه الان بسته شده، چشمم به پرده سينما افتاد. آن
موقع كلاس چهارم دبستان بودم و در واقع قاچاقي به تماشاي فيلم مي رفتم. وقتي تصوير
بازيگران را روي پرده ديدم، شوكه شدم... اولين فيلمي كه ديدم يك فيلم ايراني بود؛
با نام «مرجان» در سال ۱۳۳۶ ولي فيلم محصول سال ۱۳۳۵ و كارگردان آن خانم «شهلا
رياحي» بود. در آن فيلم مرحوم محمدعلي جعفري و احمد قدكچيان بازي مي كردند، حتي
كامران قدكچيان كه الان كارگردان سينماست در آن فيلم بچه بود و بازي داشت... به هر
جهت وقتي فيلم را ديدم يك حالتي بهم دست داد، به قول معروف به دهنم مزه كرد و از
آن لحظه به بعد «سينما» همه چيز زندگي ام شد...
.»
برخورد خانواده با شما چگونه بود؟
هيچي؛ پس از اينكه خانواده ام فهميدند، كتك مفصلي
خوردم! ولي به هر حال راه زندگي ام را پيدا كرده بودم و عاشق سينما شدم... .
در آن زمان در سينماي بهشهر چه فيلم هايي به نمايش
درمي آمد؟
بيشتر فيلم هاي خارجي...
صامت يا ناطق؟
ناطق؛ منتها فيلمها بيشتر ميان نويس داشت و كمتر
دوبله مي شد و اگر هم دوبله بود، دوبله به فارسي در ايتاليا انجام مي شد و در
ايران به ندرت دوبله صورت مي گرفت. مثلا در يك پرده چندين بار تصوير قطع مي شد و
نوشته هاي فارسي مي آمد كه ترجمه خلاصه اي از داستان فيلم بود... از آن زمان به
بعد كارم اين شده بود كه هر روز بروم سينما. سينما «شهنا» روبروي خانه ما بود و
مدير آن سينما، همسايه ما. او به من مي گفت: حالا كه به سينما مي آيي، ميان نويس
ها را براي مردم بخوان. بيشتر تماشاگران آن سينما از روستاهاي اطراف مي آمدند...
كه حتما سواد نداشتند؟
بله، به هر حال ميان نويس فيلم ها را مي خواندم، آن
هم با صداي بلند. به همين خاطر تمام فيلم هايي كه در آن سينما به نمايش درآمد را
ديدم.
در مدرسه شاگرد زرنگي بوديد؟
بله. دوره دبستان شاگرد دوم بودم و وارد دبيرستان هم
كه شدم، جزو شاگردان درسخوان بودم. حتي زبان انگليسي را خوب مي دانستم. از اين جهت
كه بيشتر پلاكاردها و سردر سينماها به زبان انگليسي بود و من آنها را به راحتي مي
توانستم بخوانم.
بالاخره چطور شد كه به فيلمباز حرفه اي تبديل شديد؟
حكايتش طولاني است...
خب، تعريف كنيد.
دقيقا به خاطر مي آورم، در سال ۱۳۴۰ در بهشهر با يك
آقايي آشنا شدم به نام «علي عكسي» كه از عكس بازها و فيلم فروش هاي دوره گرد تهران
بود، وي طبق بزرگي داشت از عكس هاي سينمايي...
«عكس
فروشي» يك شغل بود؟
بله. اين از قديم بوده، تا آنجا كه من مي دانم دست
كم بيش از شصت سال در تهران قدمت داشت. مي گفتند در لاله زار اشخاصي بودند كه نماي
درشت (كلوزآپ) هنرپيشه هاي معروف را از آپاراتچي هاي سينما مي گرفتند. به طوري كه
آپاراتچي، نماهاي موردنظر را از فيلمها قيچي مي كرد و بعد هم فيلم ناقص مي شد...
پس قاچاقي اين كار را مي كردند؟
بله...
عكس بازها فقط در تهران بودند؟
اول در تهران بودند و بعدها در شهرستان ها هم اين
قضيه باب شد.
درباره علي عكسي مي گفتيد...
علي عكسي آلبومي داشت از فيلم جفتي ها...
«فيلم
جفتي» چيه؟
جفت يعني دو تا كادر و يا دو تا فريم از يك فيلم. عكس فروشها آلبومهاي مخصوصي درست كرده بودند كه در يك صفحه، پنج جفت يعني ده فريم از فيلم را جا مي دادند. هر جفت متعلق به يك فيلم بود.
فريم ها چه تصاويري داشتند؟
معمولا نماي درشت هنرپيشگان بود. از زمان «ريچارد
تالماج» هنرپيشه دوران صامت سينما، اين قضيه در تهران باب شد.
او در ايران محبوبيت زيادي داشت؟
خيلي زياد. هميشه در سريال هاي خوبي بازي مي كرد.
نمي دانم چقدر مطلع هستيد كه در تهران قديم در سالن هاي سينما به جاي فيلم، سريال
پخش مي كردند...
در چه سالي؟
حدودا سال ۱۳۱۰.
چگونه؟
هر هفته در سينماها يك قسمت از سريال را پخش مي
كردند. حتي عكس هاي حدود ۱۱۳ عنوان سريال را داشتم. از معروفترين سريال بازهاي آن
دوره «ريچارد تالماج» بود. از همان زمان «فيلم جفتي»ها باب شد. هر كدام از اينها
هم يك قيمتي داشت.
قيمتهايش به چه چيزهايي بستگي داشت؟
به سالم بودن فريم فيلمها، به محبوبيت هنرپيشگان و
همين طور به نماهاي درشت (كلوزآپ) بازيگران بستگي داشت. مثلا در يك دوره اي برت
لانكستر، كرك داگلاس، ريچاردتالماج و... محبوب بودند ودر نتيجه قيمت جفتي ها هم
متفاوت بود. بعدا فريم فيلمها را به صورت عكس چاپ مي كردند و بعد عكسها را به صورت
كارت پستال. هنوز هم اين كارها مد هست. عكس بازان به غير از آپاراتچي ها، فيلمهايي
كه از رده خارج مي شد و به صورت حلقه اي به فروش مي رسيد را مي خريدند و بعد در
طبق آنها را مي چيدند و در داخل تهران و يا شهرستانها مي فروختند.
بالاخره عكسها را از علي عكسي خريديد؟
بله. هم عكسهايش را خريدم و هم فيلم جفتي ها و بعد
هم كم كم شدم يك «فيلم جفتي»باز حرفه اي. ديگر علاقه ام به سينما بيشتر شد. از
سويي با مجلات سينمايي مثل؛ «ستاره سينما» و «فيلم و هنر» آشنا شدم. آنها را مرتبا
خريداري مي كردم و مي خواندم. حتي دوره هاي قديمي آنها را پيدا مي كردم و تمام مطالب
آن را با ولع مي خواندم. آنقدر براي فيلم ديدن اشتياق داشتم كه براي تماشاي فيلم
به شهرهاي ديگر مثل بابل و ساري مي رفتم تا اينكه ديگر طاقت نياوردم و آمدم به
تهران.
در چه سالي؟
سال۱۳۴۶. كلاس ششم بودم. براي اينكه ديپلم رياضي
بگيرم در دبيرستان اميركبير تهران ثبت نام كردم.
نخستين فيلمي كه در تهران ديديد چه نام داشت؟
در سال ۱۳۴۱ به تهران آمده بودم. براي نخستين بار در
خيابان استانبول در سينما پارك، فيلم «شمشيرحضرت سليمان» كه يك فيلم هندي بود را
ديدم. در آن فيلم خانم چيترا و آقاي سروش بازي مي كردند. دومين فيلم را در همان
سال با عنوان «انتقام ريواك» با شركت جك پالانس ديدم و بعد دوباره در سال ۱۳۴۳ به
تهران آمدم و هرچه دلم خواست فيلم ديدم و به قول معروف دلي از عزا درآوردم! روزي
چهار، پنج فيلم...
حتما وقتي به تهران آمديد، شروع كرديد به فيلم خريدن؟
سال ۱۳۴۶ كه با فيلم ديدن سپري شد. در سال ۱۳۴۷ در
امتحان خلباني شركت كردم وگرچه قبول شدم ولي نرفتم. در عوض در كنكور شركت كردم و
با رتبه هفدهم در رشته هنرهاي دراماتيك دانشكده هنرهاي زيبا تحصيل را شروع كردم.
مسوول وقت، آقاي دكترنامدار بود و ايشان از ما امتحان اجراي نقش و فن بيان گرفتند.
با ورودم به دانشكده دراماتيك يا در فيلم دنياي ديگري برايم گشوده شد. با كانون
هاي فيلم ارتباط پيدا كردم و از طريق آنجا فيلم هايي كه در سينماها اكران نمي شدند
را ديدم. حتي يك بار به مسوول وقت كانون فيلم وزارت فرهنگ و هنر كه آقاي خجسته
بودند، گفتم: چرا بيشتر فيلمهاي اروپايي نمايش مي دهيد. در حالي كه جاي فيلمهاي
فيلمسازان ارزنده اي مثل ؛ كوروساوا و ساتياجيت راي خالي است؟!
شما با اين دو فيلمساز كجا آشنا شديد؟
از طريق مجلات سينمايي. همان طور كه گفتم من مطالب مجلات سينمايي را نمي خواندم، بلكه مي بلعيدم!
سينماهاي معروف آن دوره كدام بود؟
دياموند (الان بسته شده)، پارامونت (بسته شده)،
راديوسيتي (بسته شده)، امپاير (استقلال)، آتلانتيك (آفريقا)، شهر قصه (بسته شده)،
شهر فرهنگ (آزادي، بسته شده)، ريولي (صحرا) و...
پس چرا سينما تخت جمشيد (عصرجديد) را نگفتيد؟
آن موقع سينماي درجه دو بود، بعداز اينكه آتش گرفت،
پس از انقلاب بازسازي و به سينماي ممتاز تبديل شد.
سينماهاي لاله زار چگونه بود؟
از سر تا ته لاله زار و همين طور در خيابان استانبول
بيش از بيست سينما وجود داشت؛ مثل تابان، ونوس (سارا)، مشعل (تعطيل شده)، خورشيد
نو (تعطيل شده)، مرجان (تعطيل شده)، ركس (تعطيل شده)، ايران (تعطيل شده)، البرز
(تعطيل شده)، فردوسي (تعطيل شده)، آزيتا (تعطيل شده)، اطلس (تعطيل شده)، شهرزاد،
نادر، مترو، متروپل (رودكي)، كريستال، ماياك، ارم (تعطيل شده)، برليان (تعطيل
شده)، پارك (تعطيل شده)، تهران (تعطيل شده)، آريا (تعطيل شده)، سعدي (تعطيل شده)،
اروپا و حافظ...
مي دانيد قديمي ترين سالن سينماي تهران كجاست؟
قديمي ترين سالن كه هنوز هم داير است، «سينما تمدن»
در چهارراه مولوي است كه من در سال ۱۳۴۱ فيلم «انتقام ريواك» را در آنجا ديدم.
قيمت بليت آن هم يك تومان بود.
قيمت بليت سال ۱۳۴۶ چقدر بود؟
قيمت بليت سينماهاي ممتاز سه تومان، سينماي معمولي
بيست و پنج ريال يا دو تومان و سينماي درجه سه پانزده ريال تا يك تومان.
ارتباطتان با كانون هاي فيلم به كجا منتهي شد؟
خب! در انجمن هاي فرهنگي مختلف با فيلم هاي برتر
آشنا شدم مثل هيروشيما عشق من (آلن رنه)، پرتقال كوكي (استانلي كوبريك)، ريچارد
سوم (لارنس اولويه) و... . صنعت سينماي ايران در آن زمان به گونه اي بود كه فيلم
هاي اينچنيني را به نمايش درنمي آوردند. تا اينكه در سال ۱۳۴۸ پيش خود فكر كردم ،
ظاهرا فيلم در ايران زياد است، مخصوصا فيلمهايي كه رويالتي اشان تمام شده...
رويالتي يعني چه؟
يعني اعتبار نمايش، حق رايت. معمولا فيلمهاي خريداري
شده بعد از پنج سال ديگر حق نمايش نداشتند و اينها از رده خارج مي شدند، بنابراين
در انبار سينماداران خاك مي خوردند و يا مديران كمپاني ها فيلم را تبر مي زدند و
به اين فيلمها به اصطلاح «تبري» مي گفتند و در واقع «فيلم جفتي»ها را هم از اين
فيلمهاي تبري تهيه مي كردند.
فيلمهاي خارجي را چه كساني وارد مي كردند؟
به چند صورت. اوايل صاحبان سينما و يا اشخاصي حقيقي
فيلمها را وارد مي كردند. مثل مدير سينما پلازا، يا سينما ايران و يا سينما ركس
و... آنها هم فيلمها را در سينماي خودشان به نمايش درمي آوردند و هم به ديگر
سينماها مي دادند.
آيا كمپاني هاي بزرگ فيلمسازي در تهران نمايندگي
داشتند؟
تا آنجا كه به خاطر مي آورم اواخر دهه سي، كمپاني
كلمبيا در ساختمان اميني واقع در خيابان فردوسي دفتر تاسيس كرد و كمپاني
متروگلدوين ما ير در ساختمان سينما نياگارا (جمهوري فعلي) نمايندگي داشت. از سال۳۵-
۱۳۳۴ برادران اخوان يك شركتي را تاسيس كردند به نام «مولن روژ» كه آنها هشت سينما
در تهران داشتند و به گروه «مولن روژ» معروف بود، سينماهايي مثل؛ مهتاب، برليان،
زهره، كريستال، مولن روژ و... . فقط فيلمهاي كمپاني پارامونت و يونايتد آرتيستز را
وارد مي كرد و در آن زمان فيلم غيردوبله نشان مي دادند. همزمان كه استوديو مولن
روژ شروع به فعاليت كرد، فيلمهاي محصولات اين دو كمپاني را دوبله و به بازار عرضه
كردند يا مثلا صاحب سينما رويال (انقلاب) فيلم هاي فوكس قرن بيستم، صاحب سينما
پلازا فيلمهاي يونيورسال و يا صاحب سينما ركس فيلم هاي برادران واريز و آرتوررانك
انگلستان را وارد مي كرد... .
پس بالاخره تصميم گرفتيد كه فيلم خريداري كنيد؟
منتها پيش از آن بايد بگويم در سال ۴۸ ديدم كه در
دانشگاه تهران كانون فيلم وجود ندارد تا آن موقع شنيده بودم كه دانشگاه شيراز،
تبريز و كرج كانون فيلم داشتند ولي جاهاي ديگر اصلا كانون تشكيل نشده بود. بالاخره
دست به كار شدم و در بهمن ۱۳۴۸ سينماي كودك و نوجوان (بلوار) را اجاره كردم. يعني
يكي از سانس هاي صبح جمعه در اختيارم بود با ظرفيت ۶۰۰ صندلي و ۴۰۰ تومان بهاي
بليت. اولين فيلم را كه نمايش دادم «روكو و برادرانش» ساخته ويسكونتي بود و همين
طور، هفتگي فيلم نمايش مي داديم تا اينكه مجبور شدم سينما ماژستيك (سعدي) را اجاره
كنم. علتش هم اين بود كه شركت مولن روژ فيلمهاي خوبي داشت ولي به سينما بلوار نمي
داد.به همين دليل مجبور شدم در آن سينما برنامه نمايش فيلم بگذارم و بعد چون
سينمايش چندان جذاب نبود، رفتم سينما تخت جمشيد (عصرجديد) ولي باز چون ظرفيتش كم
بود، در سال ۱۳۵۱ رفتيم به سينما پلازا با ۱۳۳۰ صندلي و در نهايت تعداد سانس ها را
اضافه كردم. همزمان، كانون فيلم كوي دانشگاه تهران را راه اندازي كردم و همين طور
با كانون فيلم دانشكده هاي پلي تكنيك (اميركبير)، آريامهر (صنعتي شريف)، ملي (شهيد
بهشتي) و... در ارتباط بودم و چون ديدم كه تعداد نمايش فيلم ها زياد است تصميم
گرفتم به جاي اجاره فيلم ها، آنها را خريداري كنم.
خدا را شكر... بالاخره فيلمها را خريديد! نخستين
فيلمي كه خريداري كرديد چه نام داشت؟
در سال ۱۳۵۰ فيلم شين (جرج استيونس) را خريدم و بعد
از آن هر چه فيلم در بازار بود خريداري كردم. از فيلم گرفته تا پوستر و عكس و...
استقبال ازبرنامه هاي نمايش فيلم چگونه بود؟
استقبال به گونه اي بود كه در سال ۱۳۵۰ توانستم خانه
اي در تهران بخرم و پدر و مادر و برادر و خواهرانم كه جمعا هفت نفر بودند را به
تهران بياورم و در خدمتشان باشم و تا الان هم در خدمتشان هستم.
آيا با تلويزيون هم همكاري داشتيد؟
از سال ۱۳۵۱ با فيلم پسربچه (چارلي چاپلين) همكاري
ام را آغاز كردم و اين همكاري همچنان تا به امروز ادامه دارد، كما اينكه الان با
برنامه هاي «سينما يك» و «سينما چهار» همكاري دارم و...
فيلمها را از چه كساني مي خريديد؟
از هر كسي كه فيلمهاي برتر و خوب داشت...
فيلمهاي دهه ۸۰ و ۹۰ ميلادي چطور؟
فيلمهاي من تا سال ۱۹۸۲ است كه واردات فيلم آزاد
بود، بعد از آن خريد سينماي ۳۵ ميلي متري در انحصار بنياد سينمايي فارابي قرار
گرفت.
در حال حاضر چقدر فيلم داريد؟
تعداد آن را نگويم بهتر است!
آقاي جورقانيان عشق به سينما باعث شد تشكيل خانواده
ندهيد؟
والله چي بگويم! به هر حال هر كسي بايد ازدواج كند
ولي آنقدر غرق در خريد و نمايش فيلم بودم كه وقت نداشتم تشكيل خانواده بدهم!
به احتمال قوي ستارگان سينما كار دستتان دادند؟
همين طور است. هيچ زني را نمي توانستم انتخاب كنم
مگر شبيه آن ستاره مورد نظرم باشد.
چرا دوست داريد در تهران زندگي كنيد؟
چون تهران مركز سينماست.
تا حالا شده دنبال كسي باشيد ولي او را پيدا نكنيد؟
بله. يكبار عاشق شدم و قرار بود ازدواج كنم ولي بنا
به دليلي به عشقم نرسيدم!
حتما شبيه آن ستاره موردنظرتان بوده؟
بله، شبيه خانم مينا كوماري بود!
منبع : همشهري شنبه ۱۳ دي ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۷۱
· مراسم جشن انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی، ششمین دوره خود را برگزار کرد. اتفاق میمون و مبارکی بود که باید زودتر از اینها رخ میداد. اما به هر جهت شورای مرکزی انجمن این سنت ستوده را پایهگذاری کرد که جای تقدیر و حتی شادباش دارد. اما با این حال ذکر چند نکته خالی از لطف نیست. علی علایی، رییس انجمن در ابتدای مراسم به بضاعت مالی انجمن برای برپایی این مراسم اشاره و درعین حال روی مستقل بودن این مراسم تاکید کرد. «مستقل بودن» واژهای است که این روزها سینمای ایران به آن احتیاج دارد. استقلال مالی و فکری هر دو مهم اند که خب مراسم در نوع اولش با مشکلاتی مواجه بود. ولی با این حال برگزار شد و اما نوع دومش مهمتر بود که خوشبختانه به نتیجه رسید و شاهد مراسم آبرومندی بودیم. اغلب اینگونه بوده که فیلمهای مهم و جریانساز از دل شرایط مستقل به وجود آمدهاند. در این مراسم هم تمامی اعضای انجمن به شکل آکادمی نظرات خود را مطرح کردند و در نهایت برترین آنها معرفی شدند. خب این آرا و نتایج مهم اند. چرا؟ چون مهمترین جشنواره سینمایی ایران یعنی فجر به خاطر ماهیت دولتی بودنش فیلمهای نزدیک به خط و جهت خود را مورد تکریم قرار داده که طبعا گاهی اوقات سینماگران مستقل با دیدگاههای متفاوت خود در این مسیر طرفی نبستند و متاسفانه به حاشیه رانده شدند و البته در همه جای دنیا هم چنین است. بنابراین این نکته به معنای نفی جشنواره فجر نیست. اتفاقا جشنواره باید باشد و نبودش لطمه میزند. اما مهم این است که در کنار انواع و اقسام جشنوارهها که در کشور برگزار میشود و هر یک مرامنامه خاصی را دنبال میکنند که اغلب هم دولتیاند، باید مراسم منتقدان پررنگ برگزار و در عین حال به آن نگاه جدی شود زیرا چه بخواهیم و چه نخواهیم این منتقداناند که در تاریخ سینما فیلمهای مهم و حتی به حاشیه راندهشده را کشف کردهاند. منتقدان کایه دو سینما را که فراموش نکردید! وقتی منتقدی نباشد، فیلم خوبی هم نیست. ضمن اینکه بیشتر اوقات در گفتوگو با هنرمندان چه به صورت علنی و چه در گوشی میشنویم که در سینمای ایران منتقد نداریم یا اهمیتی به نظر منتقدان نمیدهیم. ولی درنهایت دوستدار ایناند که منتقدان فیلمها و کارشان را بستایند و مورد تجلیل قرار دهند. چرا؟ چون معیارهای منتقدانِ واقعی مبتنی بر ذات سینما و قواعدش است. حال ممکن است در این مسیر منتقد ناآگاه و بیسواد وجود داشته باشد ولی از ارزش مسئله چیزی کم نمیشود. با این نگاه در یک مراسم اعضای یک انجمن که وابستگی ندارند آرای خود را اعلام میکنند و آن بخش از بدنه سینما که معمولا نادیده گرفته میشود، مورد تکریم واقع میشود و جانی تازه میگیرد. چون توجهها را جلب میکند، استعدادها کشف و مهمتر اینکه مفهوم رقابت سالم در سینما احیا میشود. چون سینماگر در خوف و رجا است که توانسته کارش را درست انجام دهد یا نه و قطعا تلاش بیشتری میکند تا عملکرد بهتری داشته باشد. و دیگر این طوری نمیشود که به طور مثال یک بازیگر در فیلم سفارش شده و بد بازی میکند، ولی خیالش راحت است که در هر جایی مورد توجه قرار میگیرد و تداوم کارش هم تضمین شده است! گواه این مسئله، اشاره طنزآمیز و در عین حال هوشمندانه اکبر عبدی بود که در این مراسم گفت جایزه منتقدان برای من سهبرابر جشنواره فیلم فجر ارزش دارد زیرا در فجر به داوران فشار وارد میشود اما به شما فشار وارد نمیشود یا داریوش مهرجویی نیز بعد از دریافت تندیس انجمن منتقدان گفت من از نویسندگان و منتقدان سینمایی تقدیر میکنم و معتقدم منتقدان باید حضور خود را ثابت کنند زیرا تنها کسانی که بیشتر از فیلمسازان شیفته سینما هستند منتقدان و نویسندگان سینمایی هستند. پس چه حال سینمای ایران خوب باشد، چه نباشد باید چنین اتفاقی بیفتد، مراسم منتقدان به شکل حرفهای برگزار شود و به طور جدی فیلمها را به مثابه دیدهبان دقیق رصد کنند تا کیفیت بر کمیت غالب شود. حتی کمیت هم در مسیر کیفیت قرار گیرد. اما چه بهتر بود در این مراسم جشنواره مطبوعات هم برگزار میشد تا سینماگران هم با این قشر بیشتر آشنا شوند، بیشتر مطالعه کنند، به ادبیات سینمایی رغبت بیشتری پیدا کنند، تفاوت نشریات را درک کنند و خلاصه شناخت بیشتری در این مورد به دست بیاورند.
فرانک آرتا -روزنامه بهار-چهارشنبه 27دی ماه 1391
شکستخوردههاي نسل چهارم
به نظرتان بغض چهنوع فيلمي است؟
به نظر من اين فيلم حاصل يک توافق جمعي است. ما توافق کرديم که اين فيلم، يک فيلم تجربي کمهزينه شود. با تعاريف واقعي فيلم تجربي جلو رفتيم، که اساسش بر چالش و کلنجار بود؛ چالشهايي عميق و اتودهاي موجه در دفتري که اتاق کوچکي داشت. در نهايت با هم توافقي عميق و هممسير داشتيم که قرار است به سمت سرنوشتي نامعلوم برويم.
البته منظورتان از کار تجربي، شلختهکاري و بيقاعدگي که نيست؟
خير. تفکر تجربي، يک مکتب هنري زمان معاصر است. جغرافيايي که ما در آن زنگي ميکنيم، جغرافيايي حسي و پرحريم براي هنر است. به همين علت جاهايي، بچههايي که نگاه آوانگارد و آنارشيستي در هنر دارند به بنبست ميخورند. ولي در تفکر تجربي در هنر معاصر ناگهان ميبينيد که يک هنرمند مجاز است سه روز مقابل کاخ سفيد به نشانه اعتراض به نظام سرمايهداري، پلاکارد به دست بايستد و اعتراضش را روي پلاکارد بنويسد.
با اين حال برخي، بازيگري از نوع بغض را درست درک نميکنند و فکر ميکنند کار خيلي راحتي است.
متاسفانه تعريف بازيگري با چيزهايي که الان با آن مواجه هستيم گم شده. هر آدمي با اندک تواناييهاي ظاهري معمولي که اصلاً هويت آرتيستيک ندارد ميتواند وارد فضاي بازيگري شود...
بنبست
تاکنون تجربه بازي در خارج از کشور را داشتيد؟
نه.
براي اينکه در اين فضا قرار بگيريد، چه کرديد؟
پيش از فيلمبرداري در تهران تمرينات زيادي داشتيم.
فيلمنامه کامل در اختيارتان بود؟
بله.
چگونه توانستيد در خيابانهاي استانبول که مسائل محيطي در اختيار شما نيود، بازي کنيد؟
تمرينهاي طولاني و جلسات متعدد دورخواني در تهران داشتيم و همهچيز حسابشده بود. يعني براساس فيلمنامه اوليه، شخصيتهايمان را اتود زديم و فيلمنامه مجدداً براساس پيشنهادات بازيگران بازنويسي شد. البته پيش از اين، رضا درميشيان، شهر استانبول را ديده بود و بعد فيلمنامه، بازنويسي نهايي شد.
با اين حال براي موقعيتهاي غيرقابل پيشبيني چگونه خودتان را براي بازي در نقش ژاله آماده کرديد؟
شايد يک دليلش حضور حبيب رضايي در کنار ما بود. حضورش غنيمتي بود. من و بابک حميديان هم همبازيهاي خوبي بوديم. بابک خيلي به من کمک کرد که فضاي فيلم را به دست بياورم. مورد ديگر اين بود که ما مهاجر بوديم و طبيعتاً قرار نبود با آن محيط مثل مملکت خودمان آشنا شويم. در واقع در جامعهاي بوديم که نميشناختيم و در ميان جمعيت حل ميشديم. با افراد ترک ارتباط نداشتيم. فقط با فضا و لوکيشن ارتباط داشتيم.
محمد فراهاني، نقاش قهوه خانه اي:
ما فراموش شدگانيم
نويسنده: فرانك آرتا
باز نشر مصاحبه فرانک آرتا در روزنامه همشهری -چهارشنبه 20 خرداد ماه 1383-شماره 3402
باز نشر گفتگو ام در روزنامه سرمایه – دوشنبه 16بهمن 1385-16محرم 1428
منصوره حسینی ، نقاش : دوبار در زندگی شوکه شده
ام منصوره حسینی از جمله نقاشان نوگرای ایران و نخستین بانویی است که نقاشی و خط
را درنقاشی ایران تلفیق کرد. او در ماه گذشته به عضویت آکادمی فرهنگستان در آمد
.این گپ پیش از حضور آثار این هنرمند ایرانی در حراج کریستی در دوبی انجام شده است
. *********** اخیراً شما از سوی فرهنگستان هنر به عنوان عضو پیوسته افتخاری منصوب
شدید.نظرخودتان دراین باره چیست ؟ خودم را به هیچ وجه قابل نمی دانستم که در جمع هنرمندان و فرهیختگان این ابلاغ
به من داده شود.البته مراسم اختتامیه نمایشگاه جهان اسلام ، مراسم پرشکوهی بود که
در سالن سینماتک موزه هنرهای معاصر تهران برگزار شد و سالن پر بود از تشویق
کنندگان و مهمانان .عزیزان در فرهنگستان هنر این ابلاغ را همراه با هدیه بسیار
نفیس اهدا کردند .البته از این قضیه بسیار خوشحالم ولی خودم را کم تر از این می
دانستم که به آن مفتخر شدم ...
هنوز ماشین ندارم
رضا عطاران / عکس :فرانک آرتا
رضا عطاران، بازیگر و کارگردان خوشقریحه تلویزیون و سینما با نخستین فیلم سینمایی خود با عنوان «خوابم میآد» به تجربه جالبی در زمینه کمدی دست زده است. شخصیتها و ارتباط آنها با یکدیگر در این فیلم از جذابیتهای این نوع کمدی محسوب میشود و او به به عنوان بازیگر ـ کارگردان شروع امیدوارکنندهای داشته است. او می گوید فیلم «خوابم می آد» یک تجربه اولیه بود که در آن تجربیات دیگری رقم خورد. عطاران که معتقداست سینما یعنی اجرا ، می گوید : برای من یک چیزی در قصه خیلی مهم بود. این که یک انسان در شرایط اجتماعی سالم مانده. این که سالم بودن خیلی سخت است. مشروح این گفت و گو را در زیر می خوانید.
تاکنون در حیطه طنز و کمدی در تلویزیون چند کار شاخص از شما دیدهایم. حالا هم در «خوابم میآد» کارگردانی سینما را با یک فیلم کمدی شروع کردهاید. این رویکرد عامدانه بوده؟ و آیا به این خاطر است که در تجربیات قبلی حساب خود را پس دادید و دیگر نخواستهاید در کار اول سینمایی ریسک کنید و وارد حیطههای دیگر بشوید؟
من به خیلی از آن چیزهایی که شما گفتید، فکر نکردم. معمولا اگر سوژهای، فکری و متنی، انگیزه برای کارکردن به من بدهد، آن کار را انجام میدهم. حالا چنین شرایطی برای ساخت این فیلم سینمایی برایم به وجود آمد. احساس کردم در این فیلم به صورتی میتوانم مانور بدهم که هم شبیه به کارهایی که در تلویزیون انجام دادم، باشد و هم نباشد. البته از نظر من این نکته خیلی خوب بود...
http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100815131234
بازيگر زحمتکشي هستم
در اين دو سه سال اخير، بازيگر پرکاري بودهايد. البته به لحاظ کيفي، فيلمها متفاوت بودند، اما از شاخصترين بازيهايتان در اين سالها، جرم و سعادتآباد بود و بعد از آنهم ميتوان به انتهاي خيابان هشتم و نارنجيپوش رسيد.
بله. به نظر خودم هم سعادتآباد بينظير بود، ولي بخش خودآگاه جامعه که مسند قضاوت دستش است، به ايننوع فيلمها به شکل عمدي بياعتنايي ميکند و بلايي که سر فيلمها ميآورد، اين است که حتي وقتي فيلم را در شبکه خانگي ارائه ميدهد، متاسفانه آن را سانسور ميکند. در واقع با فيلمي که وزارت ارشاد مجوز داده و در سينماها اکران شده، اينگونه برخورد ميشود. با اين کار شعور مردم را قيچي ميکنند. نميدانند که بازيگر تحليل خود را تقسيم به کل سکانسهاي موجود در فيلمنامه کرده، صحنهها توسط نويسنده نوشته شده و کارگردان دربارهاش فکر کرده، آنوقت بدون اجازه به کار هنري ديگران دست ميزنند. مثل اين ميماند که شما مجسمه اميرکبير را بسازي، بعد که بخواهي آن را در پارک قيطريه نصب کني، بگويند کلاه اميرکبير را بردار! اين جاي تاسف دارد. تازگي در نسخه نمايش خانگي، انتهاي سعادتآباد را حذف کردهاند. من اتفاقا براي اين کار خيلي زحمت کشيدم. کار خوبي بود و يکي از بهترين بازيهايم بود...
نگاهي کوتاه به کارنامه بازيگري اکبر عبدي
بازیگری برای تمام فصول
چه بخواهيم و چه نخواهيم "اکبر عبدي"، به عنوان يکي از مهمترين کمدين هاي سينماي ايران در تاريخ باقي خواهد ماند. حتي وسعت خلاقيت و استعداد ذاتي اش باعث شد، در نقش هاي جدي هم خوش بدرخشد. دريافت جايزه سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش مکمل مرد از سي امين جشنواره بين المللي فيلم فجر از سوي اکبر عبدي فرصتي فراهم کرد تا کارنامه بازيگري او را مرور کنيم . البته گاها به خاطر شرايط حاکم بر جو فرهنگي سينماي ايران در دوره هاي مختلف که بر تصميم گيري هاي کلان سينمايي تاثيرگذاشت، باعث شد تا زندگي هنري و انتخاب هايش دستخوش تحولاتي شود به طوري که تا امروز، هنوز قدر و منزلتش آن چنان که بايد ناشناخته مانده است. براي نگارنده اکبر عبدي با قاب کوچک تلويزيون شناخته شد. آن سال ها که بيشتر تلويزيون هاي خانگي، کوچک و سياه وسفيد بودند و هنوز چيزي به نام "سينماي خانواده" با همه متعلقاتش وجود خارجي نداشت اکبر عبدي با سريال محله برو بيا، کودکي گمشده نسل ما بود که برخلاف فيزيک پروارش با معصوميت کودکانه به دنياي بيرون نگاه مي کرد. اما اين فقط يک شروع بود. ادامه حضورش به عنوان بازيگر خوش قريحه در سينماي ايران نمايان و پررنگ تر شد. بازي او در فيلم "مادر" علي حاتمي که يکي از تاثيرگذارترين نقش ها در آن سال ها بود و جمله معروف او که درعين ظرافت و با حسرت توسط او گفته شد; " مادر مرد از بس که جان نداشت " در يادها براي هميشه باقي ماند. او در نقش پسر کوچک خانواده که عقب ماندگي ذهني داشت، با گريم سنگين، جان مايه نياز فرزند به حضور مادر در زندگي را تاييد کرد و نقش موثرش در گرمابخشي و انگيزه حيات در دل خانواده سنتي ايراني که پاي بند اصول است با معصوميت به تصوير کشيد. يعني نقش او در کنار مادر با بازي مرحوم رقيه چهرآزاد ، صفاي مادر را تکميل مي کرد. به ويژه زماني که مادر چادر به سر از کنار او رد مي شود و او با عشق چادر را مي گيرد. اکبر عبدي در سال 1368 براي بازي در همين فيلم برنده سيمرغ بلورين نقش دوم مرد از هجدهمين جشنواره فيلم فجر شد.البته در دهه شصت که هنوز زمان زيادي از تغييرات اساسي در قواعد سينماي ايران نگذشته بود و نظام عرضه و تقاضا به خاطر تغيير ماهيت و محتواي فيلم ها تحول يافته بود، اکبر عبدي به ستاره اي تبديل شد که علاوه بر داشتن استعدادهاي هنري، در فروش بالاي فيلم ها هم تاثير گذار شد و البته کم جايگاهي نبود. بايد يادآوري شود که در آن زمان سياست هاي سينمايي با عنوان "ستاره "موافق نبود. به طور علني از " ستاره "نامي برده نمي شد و فقط عنوان "بازيگر "در نوشته ها و افواه مي چرخيد. ولي اکبرعبدي با معيارهاي ستاره مطابق بود; ستاره اي در کشور خودش و چنين درخششي هم يک شبه بوجود نيامد. آن روزها شبيه امروز نبود که برخي ها يک شبه ره صدساله را طي کنند، بدون اين که شايستگي آن را داشته باشند.فيلم بعدي اکبر عبدي "اي ايران" به کارگرداني ناصر تقوايي بود که چندان قدر نديد . او در نقش سرگرد مکوندي بازي کرد. دراين مدت در تعدادي از فيلم هاي کمدي بازي کرد که جايگاهش به عنوان يک کمدين به تثبيت رسيد.در اين ميان فيلم مهمي که بازي کرد "ناصرالدين شاه آکتور سينما " بود. عبدي در نقش مليجک بازي قابل قبول و تحسين برانگيزي داشت.البته ادامه اين همکاري به فيلم "هنرپيشه" منتهي شد که در نوع خود جان تازه اي به بازيگري داد. صحنه اي که از دست زنش به ستوه مي آيد و درخيابان ميان مردم و ايستاده روي ماشين فرياد مي زند، در عين طنازي، تلخي خاصي داشت که فقط از عهده اکبر عبدي برميآمد. ادامه همکاري او با زنده ياد علي حاتمي هم به فيلم "دلشدگان" رسيد و با اين کارنامه، اکبر عبدي با بازي درفيلم هاي متنوع و متعدد به حفظ تعادل ميان گيشه و هنر رسيد و کارهايش مورد توجه منتقدان و مردم قرارگرفت. يعني خواص پسنديدند و عوام فهميدند و به درستي عنوان "ستاره" را با خود همراه داشت. اما سري فيلم ها با موضوع مهاجرت به شکل هنرمندانه در فيلم "آدم برفي" در سال 1373به کارگرداني داوود ميرباقري شروع شد. عبدي دراين فيلم نقش عباس را بازي کرد که البته براي خارج رفتن بايد لباس زنانه بپوشد. همين مساله که آيا مرد مي تواند نقش زن را بازي کند ، پاشنه آشيل شد.
فيلم توقيف شد و به جاي اين که اکبر عبدي مورد توجه قرار گيرد و جايزه جشنواره بگيرد، به محاق رفت. وحالا بعد از گذشت هفده سال جايزه دير به دستش رسيد. امسال اکبر عبدي درفيلم "خوابم ميآد" به کارگرداني رضا عطارن که نقش زن را بازي کرد، جايزه گرفت . در حالي که اين جايزه را بايد هفده سال پيش مي گرفت .بعد از آن بود که فيلم هايي که اکبر عبدي بازي کرد، چندان گل نکرد. وفقط سه گانه اخراجي ها به لحاظ گيشه مورد توجه مردم قرار گرفت و اتفاقا بايد گفت بهره اي که اين سه فيلم از اکبر عبدي گرفت، خيلي بيشتر از آن چيزي بود که اکبر عبدي به دست آورد. خدا قوت به بازيگر توانايي که از ابتدا با مردم بود و به عشق مردم کار کرد و بدين طريق در ذهن جامعه ماندگار شد.
روزنامه مردمسالاری -نسخه شماره 2858 - 1390/12/03
آثاري از طياب، صافاريان، فرشته حكمت، رزاق كريمي و احمدزاده و ..
هیات انتخاب بخش مستند چهارمین جشنواره بینالمللی هنرهای تجسمی فجر پس از ارزیابی آثار، اسامی مستندهای بخش مسابقه را اعلام کرد.
به گزارش ستاد خبری چهارمین جشنواره بینالمللی هنرهای تجسمی فجر، هیات انتخاب بخش فيلم هاي مستند چهارمين جشنواره تجسمي فجر شامل «علیرضا قاسمخان»، «جواد رمضاننژاد» و «مصطفی گودرزی» از میان 130 فیلم رسیده به دبیرخانه این رویداد هنری، 41 مستند را برای حضور در بخش مسابقه انتخاب کرد كه براي دريافت مجوز نمايش عمومي به اداره نظارت و ارزشيابي معاونت امور سينمايي ارسال شده است.
برپایه این خبر، عناوین فیلمهای مستند منتخب جشنواره هنرهای تجسمی به این ترتیب است:
«57» به کارگردانی فرشید آذری، «آخر قصه» (مکتب کمالالملک) به کارگردانی حمید سهیلی، «آرامش در سنگ» به کارگردانی علیرضا دهقان، «اتاق سفید» به کارگردانی سیاوش مقدم، «از نقش تا فرش» به کارگردانی ابوالفضل کریمی اصل، «اساتید نگارگر ایران» (محمدباقر آقامیری) به کارگردانی رسول بنی ابهری، «استاد محمود جوادیپور» به کارگردانی فرانک آرتا، «اینجا تهران است» به کارگردانی سعید حدادی، «بام بهشت» به کارگردانی مهدی یارمحمدی، «بهترین مجسمه دنیا» به کارگردانی حبیب احمدزاده، «پرواز بر فراز بالهای خیال» به کارگردانی منوچهر طیاب، «تابلوی آخر» به کارگردانی داود قپانوری، «تناسب طلایی معیار خداوند در خلقت» به کارگردانی قاسم کشاورزی، «تناولی به روایت تناولی» به کارگردانی لیلا نقدی پری، «تهران در عکس» به کارگردانی روبرت صافاریان، «حکایت عکاسی که الاغ خود را گم کردهبود» به کارگردانی فرانک سلیمانی، «خدایگان خاک» به کارگردانی فرشاد فرشته حکمت، «داستان سیمرغ» به کارگردانی مریم حق پناه، «درخت بیسایه» به کارگردانی جمشید ابرازی، «دلنوشتهها» به کارگردانی سید محمود موسوی، «دیوارهای شهر من» به کارگردانی علی همراز، «زندگی» به کارگردانی صمد اسکندری، «زندگی در تصویر» به کارگردانی مصطفی رزاقکریمی، «رقص تنهایی» به کارگردانی محمدرضا عینی، «رنج و ترنج» به کارگردانی رحمان حقیقی، «رویاهای سنگی» به کارگردانی ویدا رضاخانی، «شهر در رویای نقاشی» به کارگردانی روشنک صدر، «عاشقی بود که صبحگاه دیر به مسافرخانه آمدهبود» به کارگردانی مجتبی اسپنانی، «عکس ناتمام: بهمن جلالی» به کارگردانی تورج ربانی، «فردا نزدیک است» به کارگردانی محمدرضا میناپور اقدم، «کنیز- نقاش» به کارگردانی رضا واعظ پور، «کوچه آلبالو» به کارگردانی کریم فائقیان، «مجسمههای تهران» به کارگردانی بهمن کیارستمی، «مسافران بین دو دنیا» به کارگردانی شهرام اشرف ابیانه، «من یک نشانهام» به کارگردانی میثم شاهبابایی، «نقاش انقلاب» به کارگردانی امید بلاغتی، «نقش خیال» به کارگردانی مسعود سلیمانی، «نگار مانا» به کارگردانی مرتضی بالیده، «پراس و پرواز» به کارگردانی سحر سلحشور، «هنر در گرماگرم انقلاب» به کارگردانی محسن کیهانپور و «یادگار دوست» به کارگردانی تهمینه کاظمی.
براساس این گزارش، بخش فيلم هاي مستند چهارمین جشنواره بینالمللی هنرهای تجسمی فجر از هفتم تا دوازدهم اسفندماه در تهران برگزار میشود.
ستاد خبري
چهارمين جشنواره بين المللي هنرهاي تجسمي فجر
بنابراین گزارش، بخش مستند چهارمین جشنواره بینالمللی هنرهای تجسمی فجر از پنجم تا دوازدهم اسفند در تهران برگزار میشود.
تنها فيلم است که مي ماند
قرار است در اين نوشته خاطرات ام از جشنواره فيلم فجر را در دهه هفتاد بگويم; براي من که اوايل دهه هفتاد خورشيدي کارم را در مطبوعات شروع کرده بودم، جشنواره فيلم فجر ابهت داشت. قابل توصيف نيست. جشنواره فيلم فجر; چه اسم باشکوهي! همان موقع ها در دانشگاه، سينما مي خواندم. براي من مجنون، کلاس هاي دانشکده شوربرانگيز بود ولي جشنواره يک چيز ديگري داشت. با چه هيجاني دلم مي تپيد براي سالن سينماي مطبوعات.عشق جشنواره بودم ديگه! کله صبح بلند مي شدم تا فيلم ببينم، شب هم ديروقت به خانه برمي گشتم. بعد از ده روز جشنواره چشمام سوي ديدن نداشت. از بس بي خوابي مي کشيدم و ورجه وورجه مي کردم! روزها سپري شدند و حالا به سي امين دوره جشنواره نزديک مي شويم. چقدر زود گذشت; مثل همه چيز. حالا از اين نقطه به آن دوردست ها نگاه مي کنم. تنها چيزي که در ذهنم باقيمانده، فيلم هاست. خاطره فيلم هاي خوب، بيش ازهرچيز ديگر در درونم جاخوش کرده اند. به نظرم يکي از فيلم هاي خيلي خوب آن دوره، سفر به چزابه رسول ملاقلي بود و درست تر اين که هست. اگر اشتباه نکرده باشم چهاردهمين جشنواره فيلم فجر بود. وقتي که فيلم در سالن سينماي مطبوعات به نمايش درآمد، منتقدان فيلم را پسنديدند. من محو صراحت و لحن فيلم شده بودم. بازي کردن اش با زمان به لحاظ سينمايي و نوستالژي و آرمان هاي نسل دلسوخته چقدر زيبا به تصوير کشيده شده بودند. دردناک بود اما واقعي و عاري از دروغ. ولي حيف که در زمان خودش فيلم از سوي جشنواره مورد بي مهري قرار گرفت. مثل خيلي از فيلم ها. بعد از آن هم به شکل نامطلوب اکران شد. حالا که زمان گذشته و هياهوي جشنواره تمام شده و ابرهاي سو»تفاهم کنار رفته، زمان حکيم تر از سقراط، سره از ناسره را تفکيک داد. ديديم آن چه باقي ماند يک فيلم خوب بود و دغدغه هاي دلسوزانه و شرافتمندانه يک فيلمساز جنگ چشيده و سينه سوخته. خدايش بيامرزد رسول ملاقلي پور را که با اين فيلمش جاودانه شد.
من همیشه به مثابه مخاطبِ پیگیر تلاش کرده ام در حد توانم مسائل سینما و به خصوص سینمای ایران را دنبال کنم .سعی هم می کنم فیلم ها را تا وقتی که ندیدم درباره شان قضاوت نکنم . چون درفضای پرسوء تفاهم و درِگوشی سینما ،دوستان مایلند هر جوری شده مچ منتقد را بگیرند و بگویند فلانی فیلم را ندیده و همین طوری قضاوت می کند !پس برایم حیاتی ست که اول فیلم را ببینم و بعد آن را تحلیل کنم.برایم هم فرقی نمی کند فیلم تجاری باشد و هنری وغیره .بالاخره فیلم را باید دید. با این نگاه جمعه شب سراغ فیلمی رفتم با بازی محمد رضا گلزار.حوصله نداشتم .می خواستم فیلمی ببینم که به قولی لذت ببرم و به چیزی هم فکر نکنم .فیلمِ « درامتداد شهر » بود .کافی بود تصویر قدی گلزار در عکس های فیلم این فرصت را برایم فراهم کند که سراغ یک فیلم تجاری می روم و قس علیهذا.وارد سالن شماره 3سینما عصرجدید شدم. سالن سینمای خاطره انگیزم. البته خدا روز بد نیاورد که سالن شماره 3 هیچ چیزش استاندارد نبود.خلاصه گفتم اشکالی ندارد و بالاخره رنج فیلم دیدن هم خودش دنیایی دارد.فیلم شروع شد ...هر چه پیشتر می رفتم متوجه داستان فیلم نشدم .گفتم اصلاً مهم نیست .واقعاً به فیلمنامه و کارگردانی کاری نداشتم .گفتم ان شاءالله گلزار همه مسائل را حل می کند. کلاً این جوری شده که یک سوپر استار قرار است حتی فیلم بد را نجات بدهد. دست کم اگر سوپر استار به درد هیچ چیزی نخورد ، بالاخره آدم پس از فیلم دلش نمی سوزد که پول بلیط داده .مخصوصاٌ برخی کارشناسان اعتقاد دارند که مخاطبان سینما فقط به خاطر دیدن محمد رضا گلزار پول بلیط می دهند و به سینما می روند.سابقه مثبت ذهنی ام از بازی محمد رضاگلزار دو فیلم هم بیشتر نیست ؛اول از همه فیلم «بوتیک» که نقش حمید نعمت الله و گلشیفته فراهانی مهم بود .گلزار دراین فیلم زیاد صحبت نکرد و مشکلات لحن و بیانش خیلی آشکار نشد.از ژست هایش خبری نبود. ضمناً به لحاظ فیزیکی به اصطلاح «تو فرم » بود و در نماهای لانگ شات فیلم تماشایی. فیلم دیگر هم «آتش بس » بود که خب میلانی از توانایی های او درمسیر فیلم استفاده درستی برد. یعنی بی برو برگرد نقش کارگردان در بازی گلزار کارساز بود.اما متاسفانه درفیلم « درامتداد شهر » نه تنها حضور گلزار موثر نبود ، بلکه ضرر هم رساند. همین جا بگویم مثل همیشه از او توقع بازی آن چنانی نداشتم.دست کم به عنوان یک « استار » می خواستم آرتیست بازی از او ببینم .حالا یعنی چه ؟ یعنی بتواند بدود ، ژست بگیرد . کنش و واکنش های هیجانی داشته باشد. به عبارت دقیق تر کاری کند که جذاب شود و دهان بنده باز بماند . همین ! حالا در این فیلم حادثه ای و یا درست تر بگویم در سکانس پرحادثه پایانی که جناب گلزار توسط سارق بخت برگشته ربوده و به سمت مغازه کشانده می شد واقعاً شاهکار بود !!!!خیلی دوست داشتم واکنش سوپراستارمان را ببینم .به خصوص در فیلم قبلی همین فیلمساز یعنی « دموکراسی تو روز روشن » حضور کوتاه ولی پر سروصدا و حساب شده تری داشت . در لحظه حساس که امیر حسین آرمان یعنی سارق بی گناه یقه گروگان فداکار ما را می گیرد، نمی دانم شبیه کی شد ولی دیدم که اصلاً ایشان بلد نیست حتی تکان بخورند ، چه برسد که بدود و یا اکشن بازی دربیاورد. بدون این که تحرکی داشته باشد توسط سارق کشانده می شود. فقط همین !!توی طلافروشی هم فقط حرف می زند و مثل بچه ها نصیحت می کند بدون این که کنشی داشته باشد. یعنی آقای گلزار حتی بلد نیست خودش را هم بازی کند؟ ترادژی روزگار این است در فیلم «سوپر استار »بازی نکرد تا مبادا خودش تداعی شود. بعد حالا درفیلمی که نقشِ خود ِ خودش است ، بلد نیست خودش باشد. اصلاً با چه معیاری ما به گلزار و امثالهم می گوییم سوپراستار؟ هنرپیشگان ما که برند جهانی نیستند که بتواند با سوپراستارهای جهانی هم پای خودرقابت کنند. پس آقای گلزار که روز به روز ازفرم می افتد .به صورتش که رحم نمی کندو به جراحی بینی دست می زند. ایشان که عضو تیم والیبال هستند عاقبتش این می شود ؟ حتی در صحنه های پرجنب و جوش از یک حرکت پوینده وا می ماند .دیگرمخاطب با چه دلخوشی به دیدن فیلم های بعدی اش می رود؟اصو لاً موضع بنده در مورد بازیگر سینما این است که خوش چهره – به معنای ایجاد همدلی در دل و ذهن تماشاگر – دارای اسلوب ، ورزیده چه در سطح فیزیک و چهره ، بلکه درزمینه صدا ، حرکت چشمان باشد. پس مخالف بازیگر به اصطلاح خوش چهره نیستم .اما همچنان با این توضیحات موجز می گویم اصلاً با چه معیاری ما به گلزار و امثالهم می گوییم سوپراستار؟ مفهوم واقعی استار و سوپراستاردرسینمای ایران چیست ؟
نوشتن یک متن چندسطری درباره عاشقانه های سینما برای من که آدم رمانتیکی هستم ، کم مایه است .چون باید تک تک ثانیه ها ولحظات فیلم های مورد علاقه ام را به یاد بیاورم.به برخی از فیش هامراجعه کنم و بعد از کلی گشت وگذار ، آن صحنه ها را با همان شور وهیجانی که دیده ام بنویسم . ..اما به هرجهت آب دریا را اگر نتوان کشید به قدر تشنگی باید چشید، می توانم به چند فیلم شاخص که درذهنم رسوب کرده خیلی سریع فلش بک بزنم . البته منظورم عشق است و نه توصیفات و تعابیر من درآوردی برخی ها که اصلاً آنها را نمی فهمم .خلاصه منظورم معنای واقعی عشق ست دیگه .امیدوارم اشاره ام به فیلم ها منظور اصلی منو برساند.دراین عاشقانه ها نگاه لطیف و کلی جهان ناشناخته وجود دارد.
به یاد ماندنی ترین فیلمی که می توانم نام ببرم و هیچ وقت از دیدنش خسته نمی شوم کازابلانکا ست .امیدوارم خواننده ی مطلب هم بامن موافق باشد. اینگرید برگمن و هامفری بوگارت دراین فیلم فراموش ناشدنی اند.عشقی که لاجرم به خاطر جنگ لعنتی به سرانجام نمی رسد.
تعطیلات در رم کمدی رمانتیکی از ویلیام وایلر که گریگوری پک و اودری هپبورن با هم چفت و جورند.
درفیلم دوئل درآفتاب ، گریگوری پک و جنیفر جونزکه عالی اند ...خلاصه فقط توصیه می کنم فیلمرو ببینید.و اما فیلم بربادرفته با عشق اسکارلت به اشلی که همیشه لج منو درمی آورد ،کلی روی من تاثیر گذاشت .ویوین لی با آن لباس های چین واچینش بدجوری حالمو می گرفت . آخه کلارک گیبل - همان رت باتلر معروف - چه بدی داشت که اسکارلت با او این جوری رفتار کرد؟! واما فیلم بعدی ؟ ...یادم آمد ...عصر معصومیت اسکورسیزی با بازی دانیل دی لوئیس و میشل فایفرکه صحنه پایانی فیلم اشک منو درآورد .
و اما در مورد سینمای ایران ....
خب درسینمای بعد از انقلاب فیلم هامون هنوز هم یکه تاز است .عشق حمید هامون به مهشید بی نظیر تصویر کشیده شد. درسته فیلم عاشقانه صرف نیست .ولی صحنه های عاشقانه اش به یادماندنی ست .صحنه دادگاه ، جایی که حمید هامون با بازی فوق العاده خسرو شکیبایی مقابل دوربین خبرنگار خطاب به مهشید می گوید« اون عشق منه ، سهم منه ، مال منه ، من طلاقش نمی دم » الان تبدیل به یک فکت شده است که درخیلی جاها از آن تضمین می کنند.و دیگر فیلم شب های روشن ساخته فرزاد موتمن است که عشق درآن به زلالی آب در وجود تماشاگر جاخوش می کند و به دل می نشیند.
استن لورل و الیور هاردی ، دو کمدین محبوب همیشگی من هستند. خاطرات کودکی ام از فیلم های کمدی با کارهای احمقانه این دو کمدین دوست داشتنی گره می خورد. آن موقع ها این دو نفر را ازچارلی چاپلین بیشتردوست داشتم که البته کم کم چاپلین را بیشتر درک کردم . با این حال فکر می کنم که این دو درتاریخ سینما فراموش نشدنی اند .هیچ وقت صحنه ای که آجر از بالای ساختمان به سر استن لورل که سوار ماشین بود اصابت می کند، یادم نمی رود .همان زمان اصلاً متوجه نمی شود و تازه بعد از گذشت چند ثانیه می فهمد که سرش درد گرفته ؛ واکنش من دربرابر این اتفاق این بود ، خدای من چه بانمک ، مگه این طوری هم میشه ؟! یا کل کل های بی معنی که هاردی با لورل می کرد خنده داربود؛ خیلی زیاد . بعد از چند زد و خورد و حرف های بی منطق تازه متوجه می شدم هاردی درمقابل لورل چه نابغه ای است ! در حالی که چند لحظه بعد عکس این نظر به اثبات می رسید. خلاصه حماقت های شان انتهایی نداشت و دراین نبرد برابر و گاه نابرابر هیچ کدام از دیگری هم کم نمی آورد.و این نظریه که تنها چیزی که انتها ندارد ، حماقت است را با منتهای هنر و به زیبایی تمام به اثبات می رساندند!
دیگر مثال انیمیشنی این شکل کمدی از نظر من ، پت و مت هستند. باید گفت هر دو احمق های جاودانه اند. اما به کاری که می کنند اعتقاد دارند و هرگز امید شان را ازدست نمی دهند. همین مسیر را با اعتماد به نفس ادامه می دهند و تماشاگر را گیج می کنند. من هم به مثابه تماشاگر هاج و واج می ماندم که «خدای من آخه چقدر یه آدم می تونه احمق باشه ؟!» و آنها واقعاً نشان می دادند که این مساله شدنی است . تازه با آن موسیقی عالی و درجه یک همه چیز تاثیرگزارتر هم می شد.اصلاً دورتسلسل حماقت کامل تر هم می شد.دست آخر هم خنده هایی از ته قلب هدیه ای بود که مخاطب از آنها دریافت می کرد. با تمام شدن کارتون ازخودم می پرسیدم چرا این دو این قدر دوست داشتنی اند؟ واقعاً چرا؟
درسینمای خودمان هم اکبر عبدی را دوست داشتم و دارم .مخصوصاً سریال بازم مدرسه ام دیرشد که کلی بانمک بود و یا صحنه رقص او درفیلم اجاره نشین ها که کلی مرا خنداند.هنوز هم فکر می کنم او یکی از بهترین کمدین های ایران است .اما حیف که ...زمان کوتاه تر از آن است که یک هنرمند بتواند از تمام توانایی اش استفاده کند.واقعاً حیف !
شاید به ضرس قاطع بتوان گفت رسول صدرعاملی فیلمسازی برخاسته از تغییرات نگاه فرهنگی در همه سطوح فرهنگی در متن جامعه در بعد ازپیروزی انقلاب اسلامی است . او از هفده سالگی فعالیتش را با خبرنگاری آغاز کردو تا سال ۱۳۵۹ به عنوان گزارشگر، قصه نویس، دبیر سرویس حوادث و سپس دبیر سرویس پارلمانی با روزنامه اطلاعات همکاری داشت.سابقه روزنامه نگاری و دیدار او با بنیانگزار جمهوری اسلامی ایران که بعدها منجربه ساخت سریال پرواز انقلاب شد و همین طور فرزند یکی از روحانیون سرشناس بودن ، در سینمای پرتلاطم آن روزهای ابتدایی انقلاب باعث شد از او عنوان « فیلمساز متعهد»یاد کرد که وارد جرگه سینمای بعد ازانقلاب شد. فعالیت حرفه یی در سینما را با تهیه فیلم خونبارش (۱۳۵۹) اولین پروژه سینمایی پس از انقلاب را آغاز کرد و اولین فیلمش را به عنوان کارگردان به نام رهایی (۱۳۶۱) ساخت .در دهه شصت زمانی که جامعه ایران با وجود فیلم های خارجی و تغییرات اساسی در باورهای فرهنگی نگاهش به سینما عوض شده بود ، فیلم ملودرام گل های داودی به کارگردانی رسول صدرعاملی توانست به عنوان یکی از فیلم های مطرح محصول سینمای ایران نگاه ها را متوجه خودکند . فیلم گلهای داودی به کارگردانی رسول صدرعاملی (1363)در سومین دوره فیلم فجر، پنج لوح زرین از هیات داوران دریافت کرد. ازدیگرآثار سینمایی رسول صدرعاملی می توان به پائیزان (1366)، قربانی (1370)، سمفونی تهران (1372)، میخواهم زنده بمانم (فقط فیلمنامه، 1373)، دختری با کفشهای کتانی (1377) ، من ترانه پانزده سال دارم (1380)، دیشب باباتو دیدم آیدا (1383)، شب (1386)، هر شب تنهایی (1387)، زندگی با چشمان بسته (1388)، شب و قسم به دلتنگی (در انتظار معجزه) (1389) اشاره کرد.
پاییزان ازجمله دیگر فیلم هایی بود که درزمان خود با مخالفت هایی روبرو شد . جوانان خوش نقش های اول فیلم را داشتند و با وجود آن این نوید را می داد که فیلمساز حرفی برای گفتن دارد. اما بعد از گذشت چندسال فیلم دختری با کفش های کتانی به مهم ترین مسائل جامعه کنونی ما – نوجوانان به دنیا آمده پس از انقلاب – پرداخت و به شکل سینمایی معضلات نوجوانان که کم تر مورد توجه فیلم های سینمایی بود موضوع را بیان کرد. همین شروع مجدد توقعات ازاین فیلمساز زا بیشتر کرد. فیلم دختری با کفشهای کتانی،جوایز متعدد داخلی و خارجی را کسب کرد.
رسول صدرعاملی در بیستمین جشنواره بین المللی فیلم فجر سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی را برای ساخت فیلم «من، ترانه، 15 سال دارم» دریافت کرد.فیلمی که نگاه های جناح مختلف سیاسی و هنری را به خود معطوف کرد .روابط دختر و پسر و زندگی مشترک آنها موضوعی بود که به شکل متمرکز به آن پرداخته شده بود .این فیلم همچنین چندین جایزه بینالمللی را برای صدر عاملی به ارمغان آورد.دیشب باباتو دیدم سومین فیلم از سه گانه فیلم های نوجوان صدرعاملی بود که دغدغه همیشگی فیلمساز را نشان می داد.این بار نوجوانان به روابط آدم های بزرگ تر سرک می کشید ند و از دیدگاه خود مسائل بزرگسالان را می کاویدند. تفاوت این دو دنیا در فیلم قابل درک بود. وی برای کارگردانی فیلم «دیشب باباتو دیدم» پروانه زرین بهترین کارگردانی، بهترین فیلم بلند و بهترین فیلمنامه بخش مسابقه آسیا را به دست آورد.بعد از این فیلم ها ، صدرعاملی درفیلم هایش به طور مستقیم به مذهب و تاثیرش در زندگی آدم ها پرداخت .فیلم شب و هرشب تنهایی با این موضوع زندگی ادم ها مختلف را مورد بررسی قرارداد.
به هرصورت صدرعاملی با همه فرازوفرود درکارنامه هنری اش ، نشان داد که مسائل اجتماع و پرداخت موشکافانه به آن از دغدغه های همیشگی اوست .منتها دراین مسیر توجه به خانواده و انسجام آن بیش ازهر چیز دیگر جامعه را خواهد ساخت .
اولین هفته نامه آن لاین سینمایی سی نت
گفتوگو با کامران تفتي، بازيگرفیلم مرگ کسب وکار من است
در ابتدا چه تصوري از بازي در اين فيلم داشتيد؟
هميشه دوست دارم در فيلمهايي بازي کنم که حرفي براي گفتن داشته باشد. وقتي فيلمنامه را خواندم از آن خوشم آمد و دوست داشتم که در آن بازي کنم.
به نظرتان نرسيد اين فيلم، بيشتر فيلمِ کارگرداني است تا فيلمِ فيلمنامه؟
خب من هميشه دوست دارم ريسک کنم. وقتي متوجه شدم که فيلمنامه حرفي براي گفتن دارد، تصميم گرفتم که بازي کنم. با اين نگاه بايد تاوان انتخابم را هم ميدادم که خوشبختانه فيلم خوبي شد.
نقطه چالشبرانگيز نقشتان کجا بود؟
سرباز وکيلي نمونه بارز يک شخصيت دووجهي است که مافوقي دارد. نوع رفتارش با موقعي که مافوقش نيست فرق ميکند و همين مساله براي من جالب و قابل پرورش بود.
بازي در اين فيلم در لحظهها شکل ميگيرد. چقدر ايدههاي از پيش تعيينشده از سوي شما ميتوانست در اجراها کمکتان کند؟
سينماي امروز جهان به سمت توصيف واقعيت در لحظه پيش ميرود. يعني يک اتفاق پيشپاافتاده را در فضا طوري بسط ميدهد که دچار رکود نشوي، گرفتگي عضله نگيري، درونت را بيواسطه نشان بدهي و به تمام معنا در اختيار نقش باشي. در اين فيلم هم چنين است. فيلمنامه خيلي طولاني نبود، ولي همان تکجملات کلي در صحنه، کار و انرژي ميبرد.
در اين فيلم، مصاف آدمها با طبيعت يک نوع زورآزمايي است. اين، کار را غيرقابل پيشبيني نميکرد؟
چرا، اما يادمان باشد که چارچوب کار از قبل تعيين شده بود. منتها در مسير کار ما بايد اتفاقات را جهت ميداديم. کارگردان همه اين مسائل را در نظر داشت.
با اين حال هرکدام از اين اتفاقات کوچک و شايد پيشپاافتاده، تراژدي آن آدمها را رقم ميزند. چگونه با اين رويکرد بازيگر ميتواند بدون پيشفرض و عادي بازي کند؟
يک بازيگر بايد همينگونه باشد. بازيگر بايد پله به پله با نقش پيش برود. به همين دليل معتقدم خوب بودن يک بازيگر در نقش هنر نيست، بلکه وظيفه اوست که خوب باشد. الان متاسفانه خلاقيت در سينماي ما مرده است. پس در کارهاي اينچنيني که ساخته ميشود، بازيگر بايد تمام سعي و تلاش خود را بکند. خوشبختانه کارگردان اين فيلم به رغم سن کماش واقعاً با سينما عجين بود. او اهل مطالعه و فيلمديدن بود و هست و همين مساله براي من قابل اتکا و احترام بود. به هر حال همه عوامل براي اين فيلم از جان مايه گذاشتند که فيلمي آبرومند شود.
درج شده در نشریه « صنعت سینما »-شماره113-15آذرماه 1390
گفتوگو با پژمان بازغي، بازيگر فیلم مرگ کسب وکارمن است
به نظر ميرسد ريسک کرديد که در اين فيلم بازي کرديد. اينطور نيست؟
اصلاً به نظر من بازيگري يعني ريسکپذيري. بازيگر در مسير کارياش بايد شمايلهاي متفاوت داشته باشد. شما هميشه بازيگر را در کليت کارهايش قضاوت ميکنيد، چون آن پراکندگيها بهتدريج به تجمع تبديل ميشود.
تعريفي که از بازيگري ارائه ميدهيد، در ميان بازيگران جوان کمتر ديده ميشود. چرا؟
کساني که طور ديگري فکر ميکنند بيشتر هنرپيشه هستند تا بازيگر. اتفاق بدي که در سينماي ما رخ داده، اين است که بيشتر بازيگران جوان و تازهکار، ترجيح ميدهند با شمايل آراستهتري وارد سينما شوند تا بتوانند ضمن فتح گيشه، خود را تثبيت کنند.
خب اين روزها مد شده قهرکردههاي اجتماع علاقمندند بازيگر بشوند ديگر!
فقط بازيگر نه. در همه بخشهاي سينما وارد شدهاند. در حالي که سينما قصدش به چالش کشيدن اجتماع است، خصوصاً اگر بخواهيم درباره سينماي اجتماعي صحبت کنيم يا سينماي انتقادي داشته باشيم. در اين مسير، وظيفه بازيگر واقعي اين است که از خودش مايه بگذارد و در جهت فيلم باشد و نه وصلهاي ناجور. بگذاريد خاطره جالبي برايتان تعريف کنم. چندي پيش براي جلسه پرسش و پاسخ فيلم به فرهنگسرايي رفته بودم. برخيها در مورد فيلم نقدهايي داشتند. من پرسيدم شما که نقد ميکنيد چرا فيلمهاي ديگر را هم نميبينيد؟ بايد فيلمهاي بد را هم ببينيد، فيلمهايي فاقد بازي و فاقد ظرائف هنري. در آنصورت است که عيار فيلمهاي خوب سنجيده ميشود...
گفتوگو با امير آقايي، بازيگر فیلم مرگ کسب و کار من است
چه چيزي باعث شد که در اين فيلم بازي کنيد؟
وقتي فيلمنامه مرگ کسب و کار من است را به دست گرفتم، اولين چيزي که برايم بسيار خوشايند بود عنوان فيلم بود، چون عنوان يک رمان خارجي است. دوستاني که من را ميشناسند تعلق خاطر من را به ادبيات ميدانند. اگر پرونده فيلمهاي سينمايي من را مرور کنيد دستکم سه چهار کار اقتباس از ادبيات است. يعني هميشه اولويت براي من اقتباس بوده. بعد که فيلمنامه را خواندم، ديدم که فقط عنوان فيلم شبيه رمان است و داستان کاملاً مجزاست. داستان هم به خودي خود ساختار خوبي داشت، تا اينکه بازي در آن را پذيرفتم و منتظر مانديم تا جايي از ايران برف سنگيني بيايد و بعد هم به مدت پنجاه روز براي فيلمبرداري به آن منطقه کوچ کرديم...
دیدن و دیدن و دیدن
از من خواسته شده که نخستین خاطره سینمایی ام را بنویسم .الان که این موقع شب خاطراتم را در ذهنم مرور می کنم ،می بینم خاطرات واقعی من به دوران کودکی ام برمی گردد. زمانی که بچه بودم و تمام دلخوشی ام تلویزیون بود و فیلم هایی که از آن پخش می شد. یکی از فیلم های مورد علاقه ام انتخاب آقای هابسن بود .چقدر خوشحال می شدم که این فیلم را می دیدم و موقع دیدن آن قدر می خندیدم که پدرم به من اعتراض می کرد .و یا فیلم زندگی برای روت .اصلاً عاشق هنرپیشه زن فیلم بودم .اصلاً این فیلم دنیای دیگری برای من گشود .خاطرات سینمایی زندگی ام با دیدن شروع شد. به همین دلیل الان هم که سال ها از آن زمان می گذرد. هنوز دوست دارم فیلم ببینیم و دوست دارم فیلم هایی که قبلاً دیدم دوباره و دوباره ببینم . بی خود نیست می گویند چشم انسان دریچه روحش و یا روحیات اش است .دیدن دوباره هرفیلم دریچه ای جدید باز می کند و من همچنان دوست دارم فیلم ببینم ...
نگاهی به بازیگری دهه اخیر درسینمای جهان
اگر به سطح بازيگري سينماي جهان در يک دهه اخير بخواهيم نگاهي کلي بيندازيم، ميتوان در يک جمله گفت، روز به روز بازيها به متن زندگي نزديکتر ميشوند. البته بايد در نظر گرفت که بر اساس جريان رايج و متعارف ساخت فيلمها در دنياي سينما، ايننوع بازيگري از طرف تهيهکنندگان و کارگردانان، روز به روز، بيشتر طلب ميشود. به عبارت دقيقتر "بازي نکردن" را بازي کردن، هنري است که دستکم بازيگران نراز اول جهان که مورد تقدير منتقدان، داوران و مردم هم قرار گرفتهاند، در بازيهايشان مورد تدقيق و واکاوي قرار دادهاند.
جالب است دو نفر از شمايل بي بديل سينماي امروز جهان، رابرت دنيرو و آل پاچينو هم ادامه منطقي و در عين حال خلاقه ايننوع بازي هستند که ما به دنبال آنيم. البته موضوع تقليد از طبيعت در هنر، مانيفستي است که از زمان ارسطو بيان شده است، اما از آنجا که هنر مدرن به نوعي بازگشت به تفکرات عصر کهن و به نوعي شخم گذشته است [البته با پالايش و بازنگري مجدد]، همين خط را ميتوان به مرور از اواخر دهه پنجاه و تا امروز دنبال کرد. منتها هر چه جلوتر پيش ميرويم از حشو و زوائد آن کاسته ميشود. نمونه عيني ايننوع تفکرات را ميتوان در بازي بازيگران برگزيده اين پرونده مثال آورد...
نوستالژی خودباوری
"هيچ چيز بدتر از زندگي در زمانه همواره رو به تغيير نيست ."
يک ضرب المثل چيني
امسال بعد از فيلم "جدايي نادر ازسيمين " دو فيلم قابل بحث ديگر در سينماها اکران شد که دراين آشفته بازار فيلم هاي نچسب و دلفريب، هرکدام از آنها با اما و اگرهايي اکران شدند که خوشبختانه عاقبت هم ختم به خير شد و فرصتي فراهم آمدتا عموم مردم هم به تماشاي فيلم ها بنشينند; سعادت آباد و يه حبه قند .
اگر بخواهيم درمورد هرسه فيلم تحليل کلي بدهيم مي توان گفت که نگاه دقيقي به وضعيت جامعه ما با همه خوبي و بدي هايش دارند . روي واژه " دقيق " تاکيد دارم .چون هرکدام با زبان سينما "جزييات " را به نمايش گذاشتند و از کلي گويي و دادن اعلاميه خودداري کردند.دو فيلم نخست دروغ و خيانت را نشانه گرفتند که تلخ بود ولي واقعيات را مي گفت و اما فيلم "يه حبه قند " بازگشتي بود به فرهنگ خودمان بانگاه تلطيف شده به زندگي ومرگ که البته با رياکاري هم ميانه اي ندارد.
اين که يه حبه قند کوچک کام مهمانان عروسي را تلخ کند و بدجوري درگلوي بزرگ خانواده گير کند و او را به ابديت پيوند بزند ، تراژدي بزرگ بشريت در همه اعصار بوده وهست. اصلا تراژدي از همين جزييات آغاز مي شود. اما نکته هنرمندانه اين بود که فيلمساز به گونه اي مانيفست و نوستالژي ايراني بودن را در دل فيلمش جا خوش داده که تار و پود فرهنگ مان زنده مي شود.انگار تلنگري است که ديگر بايد دل مان براي خودمان تنگ شود. اما شايد اين پرسش مطرح شود که مگر هر فيلمي که فيلمسازش ايراني هست، ناگزير فيلمش هم ايراني نيست؟
خب اگرپاسخ آن به راحتي سوالش بود، بايد مي گفت سالانه دست کم سالانه صدشاهکار سينمايي در ايران خلق مي شد که خب اين طور نيست. رضا ميرکريمي درفيلم يه حبه قند با ميزانسن و حرکت دوربين، فضاسازي و بازي ها يک فيلم ايراني ساخت نه با سنجاق کردن خودش به فيلم و اظهارات فرامتني مشعشعانه نظير برخي فيلمسازان محترم ديگر!
به طور مثال ميزانسن با عمق ميدان و وضوح تصوير درعمق دربيشتر پلان ها به ويژه صحنه هايي که افراد خانواده در داخل خانه با هم مراوده دارند و گفت وگو مي کنند دقيقا مثل قنات هاي کويري است که آدم ها با ساخت قنات دراعماق زمين به آب مي رسند وبه ظاهر روي همان زمين برهوت است و خالي از زندگي ولي دراعماق همان برهوت ، زندگي - آب - مي جوشد و از صدقه سر آن فرهنگ غني، باغ هاي دل گشا و تمدني برافراشته مي شود و مردمي صبور تاريخ سرزميني را به نيکي مي سازند. خب خانواده فيلم اهل يزد هستند و يزد يکي از غني ترين شهرهاي ايران است و معماري اش مثال زدني. معماري غني هم جايي بوجود مي آيد که مردمش فرهيخته باشند و زيرک. اين زيرکي و در عين سادگي دربازي ها و شخصيت ها هويداست. نمونه آن بازي رضا کيانيان و فرهاد اصلاني است. يا حرکت پيچيده دوربين و درعين حال سيال که ميان آدم ها در رفت وآمد است، انگار روح آدم ها را مي کاود.آدم هايي که به راحتي راز دل را بر سر سفره گشوده نمي کنند تا هرکسي حصه اي بچيند. اين مردمان حرف هاي شان را درگوشي و آهسته زمزمه مي کنند يا مثل کوير رازها در خود دارند.
دوربين هم اجازه دارد تا جايي به آنها نزديک شود .به همين دليل توقف دوربين دراين صحنه ها زياد نيست. انگار حرمت آدم ها را حفظ مي کند. زنان در جمع خودشان کلوني تشکيل مي دهند و مردان در جمع خودشان حرف شان را مي زنند. اما دراين خانواده دختر کوچک قرار است عروسي کند ولي انگار همين کوچک بودن او با خودش حجب و حيايي به همراه مي آورد .انگار نگار جواهريان در نقش پسند دربازي اش رازي را با خود حمل مي کند که هيچ وقت مهرش گشوده نمي شود. همه اين ها در جزييات با تصوير و صدا درفيلم ديده مي شود. به خصوص با دنبال کردن پيام فيلم بيشتر به اين فکر مي کنيم بايد ايستگاهي بزنيم و يک مقدار در خودمان توقف کنيم .اطراف مان را ببينيم و خودمان را به ياد بياوريم . به ويژه اگر ديد انطباقي با جامعه شهري داشته باشيم. متوجه مي شويم دنياي امروز و آدم ها دائما درمعرض تغيير و حتي ناگزير به تغيير اند.پس ضرورت چنين ايستگاهي جدي است .
روزنامه مردمسالاری -۱۷آبان ماه ۱۳۹۰-(نسخه شماره 2775 )
در پنجمین نمایشگاه رسانه های دیجیتال برگزار شد
گزارش کامل گفتگوی خودمانی پیرامون آسیب شناسی سینمای کمدی در غرفه سی نت
:: 21 مهر 1390 ::
سی نت: چهارمین نشست از سلسه مباحث بررسی مسائل روز سینمای ایران بعدازظهر سه شنبه 18 مهر 1390 در غرفه سی نت برگزار شد. محوریت بحث به آسیب شناسی و تحلیل دلایل نزول کمدی ایران در نیمه دوم دهه 80 معطوف بود و فرانک آرتا به عنوان منتقد مهمان، احمد شاهوند سردبیر سایت سینمایی سی نت، حسین برزگران خبرنگار باشگاه دانشجویان، احمد اکبری نویسنده و منتقد سایت سینمایی سی نت، مونا شمسایی خبرنگار سینمایی باشگاه خبرنگاران، نیما بهدادی مهر دبیر سینمایی روزنامه مردم سالاری و ایران و محسن آزاددل به عنوان مجری در این نشست حضور داشتند.
گزارش نشست را در ادامه می خوانیم:
من این جا به آسمان پناه ميبرم
فیلم زندگی با چشمان بسته مسئله مهمی را مطرح ميکند. تغییر ساختار جامعه و واقعیتهای انکار ناپذیر مناسبات فردی و اجتماعی امروز ما پیامدهایی برای خانوادههای سنتی همراه داشته است که یکی از آنها چگونگی تعامل دختران درجامعه و جدا افتادگی از خانوادهشان است. اصولاً طرح مشکلات زندگی دختران جوان مضمونی است که همواره مورد توجه رسول صدرعاملی بوده، به طوری که درفیلمهای مهمش به وضوح به این مسئله پرداخته است. دختری با کفشهای کتانی (1378)، من، ترانه 15سال دارم (1380) ، دیشب باباتو دیدم آیدا(1383) و حالا فیلم زندگی با چشمان بسته (1387). این فیلم که بعد از دو سال توقیف بالاخره درسینماهای تهران اکران شد، به وضوح دغدغههای فیلمسازی که در این زمینه به پختگی رسیده است را نشان ميدهد. منتها این بار رابطه خواهر و برادر از نزدیک و به شکل کلوزآپ مورد بررسی قرار ميگیرد. در سکانس ابتدایی فیلم دوربین لانگشاتی از میدانی به نام محله را نشان ميدهد که رهگذران در رفت و آمد هستند. دختران دبیرستانی در میان همهمه جمعیت از محله گذر ميکنند. همین واژه «محله» جامعه کوچک سنتی را تداعی ميکند. صدای فیلم با گفتار مردی شروع ميشود که از طریق نامه احساسش را به خواهرش بیان ميکند. از جملاتش ميفهمیم در دوردستها و در دریا کار ميکند. با این حال دلش برای خواهرش - پرستو- هم تنگ شده. در همان پلانهای نخست ميبینیم که پرستو (ترانه علیدوستی ) همراه دوستانش با خندههای سرخوشانه کودکانه با لباس مدرسه به پیرامون خود مينگرد و با وجود این که در محله زندگی ميکند، اما نمیخواهد به این مناسبات وقعی بگذارد.
وارد دانشگاه ميشود، ولی درس را به دلایلی رها ميکند. ميخواهد وکیل شود. شبها دیر به خانه ميآید و خلاصه این که دلش نمیخواهد به کسی حساب پس بدهد، اما فاجعه زمانی آغاز ميشود که آدمهای محله بدون این که به دلایلی واقف باشند، درمورد او قضاوت نادرست ميکنند. به طوری که مادر و پدرش هم با این قضاوت همراه ميشوند. فیلم تا این جا درست و سر راست حرف خود را ميزند، اما زمانی قضیه با جهان فیلم به ضد خودش تبدیل ميشود که کم کم آدمهای دیگر توسط فیلمساز مورد قضاوت قرار ميگیرند. درفیلمهایی از این دست شکل گیری روابط آدمها بسیار مهم است. اگرچه تمام تمرکز فیلمساز بر این بوده که روابط خواهر و برادر درست دربیاید اما رویه دیگر فیلم که در متعادل کردن موقعیتها تأثیرگذار است، چندان کارآمد نیست. به طور مثال قرار است بدمن فیلم فرهاد قائمیان باشد. درحالی که فیلمساز باید بر جامعه خرده ميگرفت و نه فردیت را به تنهایی مجرم ميشناخت.
چون فردی که در چنین محیط پرسوءتفاهمی بزرگ شده چگونه ميتواند خودش را از منجلاب بیرون بکشد؟! شاید پاسخ فیلمساز این باشد که جامعه را افراد تشکیل ميدهند، اما پاسخ این است كه به همین دلیل هم افراد و شخصیتها در این فیلم مهماند. چون هرکدام بر زندگی دیگری تأثیر ميگذارند و شکل تأثیرات دلایل قانع کنندهای را در داستان بوجود ميآورد. به همین دلیل علاقهای که او به پرستو پیدا ميکند تا به اصطلاح حال زنانش را بگیرد، چندان در ترسیم شخصیت او تأثیرگذار نیست اما با این وجود فیلم صحنههای جذابی دارد. یکی از آنها صحنهای است که پرستو روی تخت بیمارستان دراز کشیده، با صورت زخمی و چشمان بسته. مدتی بعد علی(حامد بهداد) بالای سرش ميآید. با صدای او جان ميگیرد. چهرهاش به سمت دوربین ميلغزد. یک قطره اشک از چشمش ميریزد و همزمان صدای دریا به گوش ميرسد. در واقع کل فیلم در این صحنه جای گرفته است و یا صحنه گفتوگوی پرستو و علی بعد از دوچرخه سواری. آنها کنار هم مينشینند درباره دریا صحبت ميکنند. علی از غرق شدن پرستو ميترسد. پرستو هم با خنده ميگوید، اگر خطر غرق شدن را به جان نخری که آب را حس نمیکنی!
و یا یکی از جملات ماندگار فیلم از زبان علی که فرجام او را گوشزد ميکند این است که اول فیلم در نامه به خواهرش ميگوید، من اینجا به آسمان پناه ميبرم و این جمله کنار یکی از جملات پایانی فیلم که «تو پرستو بودی و من پر کشیدم» به یاد ماندنی است.
درج شده در روزنامه ایران – چهارشنبه 23شهریورماه1390
لايههاي پنهان
به نظرم اين پدر و دختر هرگز تفاهم ندارند و فقط مجبورند در کنار هم زندگي کنند. طبيعي هم هست. دختري در اين سن جاهطلبيها و پيشرفت خودش را دنبال ميکند و نگاهي که به زندگي دارد با نگاهي که پدرش دارد متفاوت است. او ميخواهد بپرد، ولي پدرش برايش يک قفس است. از طرفي پدرش هم تنهاست. او حتي نميداند پدرش چکار ميکند، فقط ميداند که بازنشسته است و حالا کاري هم ميکند. ولي کنجکاوي هم نميکند. اين تقابل ميان پدر و دختر و به عبارتي تقابل ميان دو نسل، چيزي است که همهجا و در هر خانوادهاي وجود دارد. وقتي تفاوت سني پدر و دختري دستکم بيست، بيستوپنج سال باشد، خب نگاههايشان با هم فرق ميکند. منتها در مورد رعنا موقعيت سختتر ميشود، چون رعنا مادر ندارد و پدر بايد نقش مادر را هم برايش بازي کند. پدر به رعنا خيلي وابسته است، ولي رعنا ميخواهد استقلالش را به دست بياورد.
خام هم بيايد، بپزيدش
جز تشکر چيز ديگري نميتوانم بگويم. فقط اضافه ميکنم تا امروز راهي طولاني را طي کردهام. اين را مطمئن هستم که پر از بالا و پايين و خطرات بوده. گاهي آدم به دليل زمان و فضاهاي خاص ممکن است آن اهداف متعالي که در جواني به دنبالش بوده را طي نکند. اين را از خودم شروع ميکنم که فکر ميکنم بخشوده ميشود. چون کسي که راه درازي را طي کرده، حتماً با کاستيها و خطاهايي هم مواجه شده است. الآن 43 سال است که در زمينه تئاتر، سينما و تلويزيون کار ميکنم. در شغلم جاهايي اگر کارهايي کردهام که به خاطر حضور و بودن و به خاطر هر چيز ديگري که مادي است و نه معنوي، بوده و کاستيهايي داشتهام، جزو ناگزيريهاست. منهاي اينها، بله، راهي طولاني را طي کردهام. خوب، بد و متوسط ديگر به من ربطي ندارد. اين آثار وجود دارند. کارشناسان سينمايي، منتقدان محترم و مردم ميبينند و قضاوت ميکنند و قضاوت آنها حرف آخر است...
معلم خجالتي
به نظر من در وهله نخست، فيلمنامه ورود آقايان ممنوع جزو استثناها بود. چون موقعيتها، روابط و شخصيتها در فيلمنامه کاملاً درست چيده شده بودند. قصه فيلم به گونهاي نوشته شده بود که وقتي براي نخستينبار آن را خواندم، تا انتها با آن همراه شدم و متوجه شدم که اشکالي ندارد و بدون لکنت است. پيمان قاسمخاني اين فيلمنامه را خيلي دوست داشت و براي نوشتن آنهم کلي زحمت کشيده بود. من حدود دو سال پيش براي نخستينبار فيلمنامه را خوانده بودم. آن زمان قرار بود خانم مرضيه برومند فيلم را بسازند. من هم قبول کردم که در آن فيلم بازي کنم. آنموقع چند مورد بود که رويش بحث داشتيم که خب در نهايت فيلم ساخته نشد. اما خوشبختانه فيلمنامه اين فيلم که ساخته شد، چند مشکل کوچک فيلمنامه قبلي را هم نداشت و به نظرم کامل و عاري از اشکال بود...